داستانهای کوتاه

متن مرتبط با «بیضه» در سایت داستانهای کوتاه نوشته شده است

بیضه های جیمز

  • جیمز به خاطر سردردی که بیست سال زندگیش رو سیاه کرده بود به سراغ دکتر جدیدی که از مهارتش تعریف زیادی شنیده بود رفت.بعد از معاینه و آزمایش‌های متعدد، دکتر اون رو به مطب فراخوند و بهش گفت که مبتلا به بیماری بسیار نادری هست که تو این بیماری، بیضه‌ها به طرف بالا رفته و به انتهای نخاع فشار میارن و سردردهای وحشتناکی برای بیمار ایجاد میشه و تنها راه علاجش قطع عضو مورد نظره !!جیمز چند هفته‌ای به این مشکل فکر کرد؛ از دست دادن مردانگی‌ش یا تحمل سردرد؟در نهایت جیمز تصمیم به عمل کردن گرفت و بیضه هاش رو از دست داد ؛ چون زندگی با این درد براش جز عذاب دائمی چیز دیگه‌ای نداشت.روزی که از بیمارستان مرخص شد پیاده به راه افتاد و توی راه با خودش فکر می‌کرد بعد از سال‌ها ، زندگی بدون درد را تجربه می‌کنه که این براش احساسِ خوشایندی بود، ولی نمی‌تونست به قیمت گزافِ اون فکر نکنه..جیمز که بیست سال از زندگیش رو از دست داده بود تصمیم گرفت که از خودش شخص جدیدی بسازه، از نعمت‌های دیگه‌ی خدا استفاده کنه و اجازه نده که این نقص عضو باقیِ زندگیش رو هم تباه کنه.غرق همین افکار بود که خودش رو مقابل یه فروشگاه لباسِ مردونه دید.اون رو به فال نیک گرفت و وارد مغازه شد.صاحب مغازه که مردِ مُسِنی بود با خوشرویی ازش استقبال کرد.جیمز از فروشنده خواست که اندازه‌ش رو بگیره و براش یک دست کت و شلوار بیاره.مرد مسن به جیمز نگاهی انداخت و با خودش شماره‌هایی رو زمزمه کرد و از بین صدها کت و شلواری که داشت یکی رو انتخاب کرد و از جیمز خواست که اون رو امتحان کنه.جیمز کت و شلوار رو پوشید و با کمال تعجب دید که انگار کت و شلوار رو برای خودش دوختنمرد مسن بهش توضیح داد که شصت ساله که خیاط هست و احتیاجی به اندازه‌گیریِ مشتری‌هاش نداره.جیمز, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها