داستانهای کوتاه

متن مرتبط با «اندوه» در سایت داستانهای کوتاه نوشته شده است

اندوه

  • روزی "اندوه" به روستایی در چین آمدروستائیان گفتند رهگذر است..اما ماندگفتند مسافر است و خستگی در می کند و می رود باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امید روستا نشینانروستائیان گفتند :مهمان بد قدمیست ، دو سه روز دیگر می رودو باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای روستا سالهای بعد اندوه "کدخدا" شده بود و تمام کوچه ها بوی "آه" می داد .تمام امیدها را بلعیده و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرده بودپیران روستا هنوز به یاد دارند : روزی که اندوه آمد "جهل" نگهبان دروازه روستا بود ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها