اندوه

ساخت وبلاگ

روزی "اندوه" به روستایی در چین آمد

روستائیان گفتند رهگذر است..

اما ماند

گفتند مسافر است و خستگی در می کند و می رود

باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امید روستا نشینان

روستائیان گفتند :مهمان بد قدمیست ، دو سه روز دیگر می رود

و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای روستا

سالهای بعد اندوه "کدخدا" شده بود و تمام کوچه ها بوی "آه" می داد .

تمام امیدها را بلعیده و به جایش "حسرت" در دلها انبار کرده بود

پیران روستا هنوز به یاد دارند : روزی که اندوه آمد "جهل" نگهبان دروازه روستا بود ...

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 28 شهريور 1401 ساعت: 14:17