داستانهای کوتاه

متن مرتبط با «شعر با خشونت هرگز سهراب سپهری» در سایت داستانهای کوتاه نوشته شده است

لباسهای کثیف

  • زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رخت های شسته است و گفت: لباس ها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.همسرش نگاهی کرد، اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می کرد.تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده.مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فوتبال در بهشت

  • دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى جوزف و ناچو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند.هنگامى که جوزف در بستر مرگ بود، ناچو هر روز به دیدار او می رفت.یک روز ناچو گفت: «جوزف جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سال هاى سال با هم فوتبال بازى می کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم می شود فوتبال بازى کرد یا نه؟جوزف گفت: ناچو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم.چند روز بعد جوزف از دنیا رفت.یک شب، نیمه هاى شب، ناچو با صدایى از خواب پرید. یک هاله ی نورانى چشمک زن را دید که نام او را صدا می زد: ناچو ، ناچو ...ناچو گفت: کیه؟- منم، جوزف .- تو جوزف نیستى، جوزف مرده.- باور کن من خود جوزفم.- تو الان کجایی؟جوزف گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.ناچو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.جوزف گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست.و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست و از همه بهتر این که می توانیم هر چقدر دلمان می خواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمی شویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمی بیند.ناچو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی دیدم!راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟جوزف گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد بی نیازی

  • عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست می کند.چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد.از پی ا, ...ادامه مطلب

  • معادله اشتباه

  • روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تخته‌ سیاه کرد :9 × 1 = 59 × 2 = 189 × 3 = 279 × 4 = 369 × 5 = 459 × 6 = 54وقتی کارش تمام شد به دانش‌آموزان نگاه کرد آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگی, ...ادامه مطلب

  • پیرمرد و گوسفندان قربانی

  • پیرمردی سی سال اردواج کرده بود وخیلی خوشحال وخشنود بود روزی از روزها سگی زنش را گاز گرفت و بر اثر گازگرفتگی زنش فوت کردپیرمرد مغموم ودلشکسته شد و رفت تو انزوا ..فرزندان به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مج, ...ادامه مطلب

  • تصمیم سوزنبان

  • گروهی ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ..ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏ, ...ادامه مطلب

  • لقمان و ارباب

  • اربابِ لقمان به او دستـور داد که در زمینش ، برای او کنـجد بکارد.ولی او جُو کاشت.وقتِ درو ، ارباب گفـت : چـرا جُو ڪاشتی؟لقمان گفت : از خـدا امیـد داشتـم که بـرای تو کنجد بـرویـاند.اربابـش گفت : مگر این, ...ادامه مطلب

  • عشق زیبا

  • یک روز سرد زمستان دزدی به خانه ای وارد شد . زن و مردی را آنجا دید . دزد دست و پای زن را با طناب بست و چاقویش را به سوی مرد گرفت و گفت : پول و هرچه جواهر داری رو رد کن بیاد !!مرد شروع به گریه کرد و گفت, ...ادامه مطلب

  • با خشونت هرگز

  • سخت آشفته و غمگین بودمبه خودم می گفتم :  بچه ها تنبل و بد اخلاقند ، دست کم میگیرند، درس ومشق خود را…باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از منو حسابی ببرند…*خط کشی آوردم*درهوا چرخاندم...چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید : مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !اولی کامل بود ، دومی بدخط بود بر سرش داد زدم...سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود...دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشتتو کجایی بچه ؟؟؟بله آقا ، اینجاهمچنان می لرزید...*” پاک تنبل شده ای بچه بد ”*" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هست,با خشونت هرگز,با خشونت هرگز سهراب سپهری,با خشونت هرگز سهراب,شعر با خشونت هرگز از کیست؟,شاعر شعر با خشونت هرگز,با محبت شاید با خشونت هرگز,شعر با خشونت هرگز سهراب سپهری ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها