پیرمرد و گوسفندان قربانی

ساخت وبلاگ

پیرمردی سی سال اردواج کرده بود وخیلی خوشحال وخشنود بود

روزی از روزها سگی زنش را گاز گرفت و بر اثر گازگرفتگی زنش فوت کرد

پیرمرد مغموم ودلشکسته شد و رفت تو انزوا ..

فرزندان به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مجدد دادند اما پیرمرد قبول نکرد

بعدازمدتی اصرار فرزندان پیرمرد پذیرفت که ازدواج کند پیرمرد با دختری به سن دخترش ازدواج کرد

عروس خانوم خیلی به پیرمرد میرسید وتلاش میکرد پیرمرد راخوشحال کند پیرمرد خوشحال وسرمست از ازدواجش یک روز فرزندان خودرا صدا زد وگفت : به شکرانه ازدواجش پنج گوسفند را قربانی کنند ، گفت دو گوسفند رابین فقرا تقسیم کنند یک گوسفند رابین خواهر وبرادرانش ویک گوسفند رابرای شام خودش و همسرجوانش بیاورند

فرزندان گفتند گوسفند پنجم را چه کنیم ؟

پیرمرد گفت : گوسفند پنجم را برای سگی که مادرتان را گاز گرفته ببرید چون او مصلحت مرا بهتر از خودم میدانست..

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 160 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 14:14