نقل است که شبی نماز همی کرد ، آوازی شنود که هان ابولحسن خواهی که آنچه از تو می دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند ؟
شیخ گفت: ای بار خدایا خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند ؟!
آواز آمد : نه از تو نه از ما..
داستانهای کوتاه...برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 60