داستانهای کوتاه

متن مرتبط با «شعر با خشونت هرگز از کیست؟» در سایت داستانهای کوتاه نوشته شده است

راز بزرگ زن مسن

  • یک زن مسن وارد اتوبوس شد و بر روی صندلی نشستدر ایستگاه بعدی یک زن قوی هیکل و اخمو وارد اتوبوس شد و همانطور که بر روی صندلی کناری زن مسن می نشست با کیف بزرگش به او ضربه ای وارد کرد..پس از کمی مکث زن اخمو که دید زن مسن ساکت مانده از او پرسید : چرا اعتراضی نکردی ؟زن مسن لبخندی زد و گفت : چون در ایستگاه بعدی پیاده می شوم .. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لباسهای کثیف

  • زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رخت های شسته است و گفت: لباس ها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.همسرش نگاهی کرد، اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می کرد.تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده.مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بربط نواز

  • ‏از دور که سیاهی شهر پیدا شد ،دود و آتش بود که از شهر زبانه همی کشید.به شهر که رسیدم ، کشته بود که بر جای جای شهر فتاده بود ، زنان و‌مردان و کودکان.مهاجمان حتی بر حیوانات رحم نکرده آنهارا نیز کشته بودند.ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم ، به کوی وارد شدیم و مردی را در حال ‏بَربط نوازی و رقص دیدیم .گفتیم: ای مرد ، این چه حال است؟با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت: سپاهیان عرب بر نیمروز تاخته و یزید ابن مهلب دستور کشتار همگان داد. کشتند و سوختند،من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم ..حیرت زده گفتیم: پس ‏این نواختن و رقص از برای چیست؟گفت: مگر نمی دانید که امروز نوروز است؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جرم ومجازات

  • روزی "کسری " نشسته بود، خوانسالار (آشپز)، خوانی درآورد، پیش کسری نهاد. ناگاه سر پایش در گوشه نیم دست (مسند کوچک) دوات کسری آمد و قدری از آن طعام، بر کسری ریخت.کسری چون آن بدید در خشم شد و فرمود خوانسالار را سیاست کنند ( آشپز را مجازات کنند).مطبخی چون این فرمان بشنید بازگشت و کاسه برداشت و تمام بر سر کسری ریخت.کسری گفت: حکمت این کار چه بود؟مطبخی گفت: اگر بدان قدر جرم که به سهو از من در وجود آمد مرا سیاست کردی، زبان مردمان بر تو دراز شدی و گفتندی که: بی خطایی خدمتکاری را بکشت و ظلم کرد. من روا نداشتم که تو را به ظلم منسوب کنند و به قصد کاسه بر سر تو ریختم، تا اگر مرا سیاست کنی به جرمی بزرگ کرده باشی نه به گناهی سهل که به سهو کردم.کسری را از این سخن خوش آمد، او را عفو کرد و تشریف داد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فوتبال در بهشت

  • دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى جوزف و ناچو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند.هنگامى که جوزف در بستر مرگ بود، ناچو هر روز به دیدار او می رفت.یک روز ناچو گفت: «جوزف جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سال هاى سال با هم فوتبال بازى می کردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم می شود فوتبال بازى کرد یا نه؟جوزف گفت: ناچو جان، تو بهترین دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم.چند روز بعد جوزف از دنیا رفت.یک شب، نیمه هاى شب، ناچو با صدایى از خواب پرید. یک هاله ی نورانى چشمک زن را دید که نام او را صدا می زد: ناچو ، ناچو ...ناچو گفت: کیه؟- منم، جوزف .- تو جوزف نیستى، جوزف مرده.- باور کن من خود جوزفم.- تو الان کجایی؟جوزف گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و یک خبر بد برات دارم.ناچو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.جوزف گفت: اول این که در بهشت هم فوتبال برقرار است و از آن بهتر این که تمام دوستان و هم تیمی هایمان که مرده اند نیز اینجا هستند. حتى مربى سابقمان هم اینجاست.و باز هم از آن بهتر این که همه ما دوباره جوان هستیم و هوا هم همیشه بهار است و از برف و باران خبرى نیست و از همه بهتر این که می توانیم هر چقدر دلمان می خواهد فوتبال بازى کنیم و هرگز خسته نمی شویم. در حین بازى هم هیچکس آسیب نمی بیند.ناچو گفت: عالیه! حتى خوابش را هم نمی دیدم!راستى آن خبر بدى که گفتى چیه؟جوزف گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تیم گذاشته.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یازدهمین سالگرد وبلاگ الیشاسکای

  • در سایه عنایات خداوند متعال امروز را بعنوان یازدهمین سالگرد تاسیس وبلاگ "ALISHSKY" گرامی میدارم و بدین بهانه و با نظر به تصمیم دولت بر بستن کتابخانه های کانون پرورش فکری کودکان از ذات اقدس الهی خواهانم تا شیرینی زبان فارسی و فرهنگ پربار این مرز و بوم جشن پنجاه هزار سالگی خودش را روزی به پایکوبی بنشیند و حلاوت زبان و فرهنگ کهن فارسی تا ابد همچون عسل در کام بشریت چشیده شود.با سپاس از همراهی شما سروران گرامیعلی علیشایی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باد بی نیازی

  • عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست می کند.چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد.از پی ا, ...ادامه مطلب

  • خرید پیتزا از گوگل

  • مکالمه‌ای بین گوگل و یک فرد که قصد سفارش پیتزا را دارد در آینده ای نزدیک :کاربر: سلام، اونجا گوردان پیتزا هست؟گوگل: نه آقا، اینجا پیتزا گوگل هست.کاربر: یعنی شماره اشتباهی رو گرفتم؟گوگل: نه، این پیتزا , ...ادامه مطلب

  • معادله اشتباه

  • روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تخته‌ سیاه کرد :9 × 1 = 59 × 2 = 189 × 3 = 279 × 4 = 369 × 5 = 459 × 6 = 54وقتی کارش تمام شد به دانش‌آموزان نگاه کرد آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگی, ...ادامه مطلب

  • پیرمرد و گوسفندان قربانی

  • پیرمردی سی سال اردواج کرده بود وخیلی خوشحال وخشنود بود روزی از روزها سگی زنش را گاز گرفت و بر اثر گازگرفتگی زنش فوت کردپیرمرد مغموم ودلشکسته شد و رفت تو انزوا ..فرزندان به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مج, ...ادامه مطلب

  • شبی که شاملو از اتوبوس جا ماند

  • شبی که باران شدیدی می بارید " پرویز شاپور " از " احمد شاملو " پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟ شاملو پاسخ داد : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم !!شاپور گفت : من می رسونمتشاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟ شاپو, ...ادامه مطلب

  • پس از مرگ چه میشود

  • همسـر ملانصـرالدین از او پرسید: «پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بی‌خـبر هستـم ؛‌ ولی امشب برایـت خـبر می‌آورم.»یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از, ...ادامه مطلب

  • تصمیم سوزنبان

  • گروهی ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ..ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏ, ...ادامه مطلب

  • لقمان و ارباب

  • اربابِ لقمان به او دستـور داد که در زمینش ، برای او کنـجد بکارد.ولی او جُو کاشت.وقتِ درو ، ارباب گفـت : چـرا جُو ڪاشتی؟لقمان گفت : از خـدا امیـد داشتـم که بـرای تو کنجد بـرویـاند.اربابـش گفت : مگر این, ...ادامه مطلب

  • ختنه کردن از کجا آغاز شد

  • برنابا یکی از حواریون عیسی مسیح نقل میکند ( مرقوم شده در انجیل برنابا) که از ایشان چرائی دلیل ختنه را پرسیدیم و ایشان چنین فرمودند :بدرستي كه چون حضرت آدم،انسان نخستين،طعامی را در بهشت خورد  كه خدايش , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها