بوسه های خیانت

ساخت وبلاگ

دوست پزشکم تعريف می كرد كه :

حاج آقاى مسنى با خانوم جوانش كه خيلى هم خوشگله آمدن مطب ، معاينه كردم ، ريه حاج آقا مشكل داشت حاج خانم مرتب مى گفت : حاج آقا بى زحمت به حرفهاى آقاى دكتر توجه كنين تا سالم بشين ، وقتى که داشتم براش نسخه مینوشتم ديدم حاج خانم خوشگل از پشت سر حاج آقا واسه من بوس میفرسته ...
تازه دو تا انگشتشم میذاشت روی لباش طوریکه شوهره نفهمه میفرستاد .. منم كه خجالتی ...
نفهمیدم چطوری دوای حاجى رو نوشتم .

وقتى رفتن بيرون !!! حاج خانم برگشت اومد لب میزم وایستاد ، فكر كردم ميخاد نخ بده يا قرارى بذاره ! كه با توپ و تَشر گفت: زورت میومد بِهِش بگی سیگار نکشه، صد دفعه اشاره كردم !
آخه چطوری حالیت کنم دیگه؟
تو چجورى درس خوندى !؟!؟!؟

 

+ نوشته شده در ۱۳۹۹/۰۷/۱۹ ساعت توسط alishsky  | 

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 180 تاريخ : چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت: 6:06