سواد

ساخت وبلاگ


گویند درگذشته دور در جنگلی...

شیر حاکم جنگل بود
و مشاور ارشدش روباه بود .
خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود.

با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه ،همه حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماینده و مشاورش هم تصمیم به رفتن گرفتند.

درمسیر گاهگاهی خرگریزی می زد و علفی می خورد.

روباه که زیاد گرسنه بود به شیر گفت اگر فکری نکنیم تو و من از گرسنگی می میریم و فقط خر زنده می ماند، زیرا او گیاه خوار است

شیر گفت چه فکری ، روباه گفت خر راصدا بزن و بگو ما برای ادامه مسیر نیاز به رهبر داریم.

و باید از روی شجره نامه دربین خود یکی را انتخاب کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم. قطعا تو انتخاب می شوی و بعد دستور بده تا خر را بکشیم و بخوریم. شیر قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکیل دادند،

ابتدا شیر شجره نامه اش را خواند و فرمود جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند.

و بعد روباه ضمن تایید گفته ی شیر، گفت: من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند،

خر تا اندازه ای موضوع را فهمیده بود و دانست نقشه ی شومی در سردارند گفت من سواد , ندارم شجره نامه ام زیر سمم نوشته شده

کدامتان با سواد ,ی آن را بخوانید ، شیر فورا گفت من با سوادم و رفت عقب خر تا زیر سمش را بخواند خر فورا جفتک محکمی به دهان شیر زد وگردنش را شکست.

روباه که ماجرا رادید رو به عقب پا به فرار گذاشت ، خر او را صدا زد و گفت بیا حالا که شیر کشته شده بقیه راه را با هم برویم ،
روباه گفت نه من کار دارم
خر گفت چه کاری گفت می خواهم برگردم و قبر پدرم را پیدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زیارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا با سواد شوم وگرنه الان بجای شیر گردن من شکسته بود.

باسوادان بیشتر درمعرض لگد خرند...


داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27