مدیر حراست

ساخت وبلاگ

مدیر حراست ما نظر لطفی به من داره. بهم گفت:«فلانی یک جوان خوب سراغ نداری؟ می‌خواهیم یک نفر رو استخدام کنیم.»
بهش گفتم :«یک جوان خوب و امین  می شناسم. خیلی خوش اخلاق و سلامت است. انسان معتقدی است ولی با همه فکری می سازد و خیلی به مردم سخت نمی گیرد. اما به ظاهرش خیلی میرسد.

موهایش را بلند می‌گذارد و روغن می‌زند و تقریبا نیمی از درآمدش را صرف عطر می‌کند. و البته دو نفر از عموهایش از معاندین اسلام هستند.»

خندید و گفت: «بابا این که میگی وضعش خیلی خرابه. اصلا با ما و شرایطمون سازگار نیست. اینجا همه بچه هیئتی و مسلمون و انقلابی هستند ، اصلا نمیشه  نزدیک اداره ما هم بیاد.»

بهش گفتم :«اینهایی که من گفتم مشخصات  پیامبر اسلام بود.»

هر دو نفر ساکت شدیم و دیگه صحبتی نکردیم...

 

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1398 ساعت: 14:26