مادرم قبل از فوتش روزى رفت و از سرايدار نمک خواست. اما ما تو خونه نمک داشتیم. ازش پرسیدم مامان چرا رفتى و از سرايدار نمك ميخواى؟
مامانم گفت: چون سرايدار ساختمون ما پول زیادی نداره و گرفتاره، و اغلب خانومش از ما يه چیزی ميخواد. يوقتايى هم من ازشون يه چیزی کوچک و مقرون به صرفه
میخوام تا احساس کنن که ما هم به اونها نیاز داریم، اينجورى احساس راحتی بیشتری ميکنند و راحت تر ميتونن هر چيزى كه لازم دارند رو از ما بخواند
داستانهای کوتاه...برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 150