گوشهای پادشاه

ساخت وبلاگ

فیلسوفی ستمدیده برای دادخواهی نزد پادشاهی رفت و هر چه التماس کرد، موثر نشد.
ناچار بر قدم های پادشاه افتاد و دادخواهی را تکرار نمود.
شاه خشنود شد و حاجت او را برآورده ساخت.

جمعی به ملامت فیلسوف لب گشودند و او را سرزنش کردند که از مانند تو حکیم و شخصیت بزرگی، این چنین کاری سزاوار نبود.
او در جواب گفت: شما نمی دانید که گوش پادشاه، در پایش بود؛ از این جهت، مرا چاره ای جز این نبود!

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 97 تاريخ : جمعه 23 دی 1401 ساعت: 0:14